شرح: یک نامادری با چشمان ثابت وارد اتاق می شود، نگاهش به دوست پسرخوانده اش می افتد. او از چشم سرگردان او شگفت زده نمی شود، اما او می خواهد درسی را به او بیاموزد که به زودی فراموش نخواهد کرد. با لبخندی موذیانه، او شروع به بازی با انگشتان او می کند و آنها را به مکان هایی هدایت می کند که قبلاً هرگز نبوده اند.